دروغگوي بزرگ

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

نزديكاي ظهر خالم امد اتاقم بهم گفت ميدوني داري چيكار ميكني گفتم بله  و بلند طوري كه همه بشنون گفتم  من محسن وطن دوست  رو دوست دارم و هركاري ميكنم كه بهش برسم.........

خالم مكثي كرد و ادامه داد ميدوني زن داره.....؟

گفتم زن داشته ...نه داره.... اون زنش رو طلاق داده

خالم صورتم برگردوند طرف خودش و توچشمام نگاه كرد و گفت: خاله جان دوست بابات تحقيق كرده اون زن اولش رو با يه بچه  طلاق داده و زن دومش رو بايه بچه ديگه  رها كرده رفته......

لال شده بودم صدا م بالانمي امد داشتم خفه ميشدم.....

دروغ ميگن.....

ميخوان عشقم ازم بگيرن.....

ديگه چيزي نفهميدم....

وقتي چشم باز كردم تو دستم سرم بود و همه دورم گرفته بودن........

با گريه به پدرم گفتم:بابا بگو دروغه محسن همچين آدمي نيست........

بابام گفت خداروشكر كن كه دوستم زودخبر داد وگرنه معلوم نبود چه بلايي سرتو ميامد.......

بابام حرف ميزد ومن فقط گريه ميكردم..........

با خودم ميگفتم چرا.........

محسن من كه دوستت داشتم چرا دروغ گفتي........

تو كه همش ميگفتي از دروغ متنفري ......چرا خودت دروغ به اين بزرگي گفتي

تو كه ميگفتي زنت خيانت كرده .....تو كه الان خيانت كاري..........

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: مشاوره ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 13 بهمن 1393برچسب:, | 8:59 | نویسنده : لیندایکتا |
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید

.: Weblog Themes By SlideTheme :.